جوان آنلاین: حبیبالله توسلی از فعالان کنونی عرصه صنعت و مبارزان انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۲۷. ش در شهر دماوند متولد شد. در ۹ سالگی به علت مشکلات اقتصادی که برای خانوادهاش به وجود آمد همراه با آنان به تهران مهاجرت کرد. وی از سنین کودکی و به دلیل علاقهای که به کارهای صنعتی داشت، به فعالیت در یک کارگاه تراشکاری مشغول شد و در سال ۱۳۴۳. ش و در حالیکه ۱۶ ساله بود، کارگاه خود را راه اندازی کرد. توسلی در عین پرکاری و تلاش فراوان در حوزه شغلی، در همان سالیان وارد عرصه مبارزه شد و با دوستان دماوندی خویش نقش مهمی در آگاهسازی عمومی جامعه و به ویژه مردم آن خطه ایفا کرد. وی از مؤسسان و تأمین کنندگان اصلی هزینههای هیئت مذهبی انجمن کاوشهای دینی و علمی بود و عمده فعالیتهای مبارزاتی خود را از این مجرا و تا پیروزی انقلاب اسلامی دنبال کرد. در گفتوشنود پی آمده، چگونگی شکلگیری انجمن کاوشهای دینی و علمی، نوع فعالیتها و مبارزاتی که اعضای این انجمن در سالهای مبارزه علیه رژیم پهلوی داشتهاند، مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
به عنوان نخستین سؤال، هیئت مذهبی انجمن کاوشهای دینی و علمی، چگونه شکل گرفت؟
نشستهای جمع ما، قبل از سال ۴۲ در تهران و در جلسات تفسیر مرحوم شهید شرافت، در طبقه بالای کتابفروشی مرحوم آقای عظیمی در خیابان انقلاب شکل گرفت. بین دوستان در آن جلسات، صفا و صمیمیتی ویژه برقرار بود که آرام آرام ما را به فکر ایجاد چنین جمعی در دماوند انداخت. تصمیم گرفتیم یک هیئت تأسیس کنیم و در قالب آن، چیزی شبیه به آن نشستها را در دماوند برگزار کنیم. از آنجا که در آن مقطع نهضت حضرت امام (ره) شروع شده و سختگیریهای سازمان امنیت و فشار حکومت خیلی زیاد شده بود، برای عملی کردن این تصمیم باید از کلانتری مجوز میگرفتیم. تقاضای تأسیس هیئت را از کلانتری دماوند، تحت عنوان «انجمن کاوشهای علمی و دینی» خواستیم و اینگونه پس از طی مراحل قانونی مجوز گرفتیم.
برای برگزاری اولین گردهمایی هیئت، با نظر و تصویب دوستان تصمیم گرفتیم از شهید دکتر محمدجواد باهنر تقاضا کنیم برای سخنرانی به دماوند تشریف بیاورند. ایشان هم لطف کردند و دعوت ما را پذیرفتند. آن روز خودم به منزل شان رفتم که آن موقع در میدان قیام، خیابان شترداران بود و با ایشان تا گاراژ سرخیابان ایران مهر (واقع در خیابان دماوند تهران) آمدیم. در آن موقع، چون من هنوز ماشین نخریده بودم، با سواریهای تهران- دماوند خودمان را به جلسه رساندیم. اولین گردهمایی هیئت، در طبقه دوم منزل قدیمی خودمان برگزار شد. جمعیت مستمع هم شش، هفت نفر بیشتر نبودند. تا آنجا که به خاطر دارم، همان حلقه اولیه مؤسس هیئت در آن جلسه حضور داشتند، یعنی آقایان حسین شریعتمداری، قاسم تبریزی، اصغر نوروزی، مرتضی الویری، مهدی صفری و مهندس حسین اسماعیل نژاد در آن جلسه حضور داشتند. البته مرحومه مادرم هم آن روز و در جلسات بعدی از ما پذیرایی میکرد. بعد از چند جلسه، اما استقبال از برنامه هیئت زیاد شد و دیگر آن اتاق کهنه و قدیمی، پاسخگوی جمعیت نبود. برای همین سراغ عموی پدرم مرحوم «حاج میرزاعبدالله توسلی» رفتم که تاجری شناخته شده بود و یک باغ در فرامه دماوند داشت. ایشان معمولاً با خانوادهشان تابستانها از تهران به دماوند و این باغ میآمدند و از آن استفاده میکردند. از آن مرحوم خواستیم خانه ویلایی باغ شان را برای برگزاری جلسات هیئت، یکروز در هفته در اختیار ما بگذارد. مرحوم توسلی هم پذیرفت. به این ترتیب، هیئت یک جای بزرگ و خوب پیدا کرد. کم کم جمعیت بیشتر و بیشتر میشد و به جایی رسیدیم که دیدیم احتیاج به بلندگو داریم. یادم است آن زمان و از پشت شهرداری، یک بلندگو خریدیم به قیمت ۹۰ تک تومانی که خیلی برای جلساتمان کار راه بینداز بود. هفته به هفته، جوانان بیشتری به هیئت انجمن کاوشهای علمی و دینی جذب میشدند. علت نیز مطالب نو و جالبی بود که سخنرانها میگفتند. خطبای دانشمندی مانند آیتالله دکتر مفتح، مرحوم شهید محمدجواد شرافت، آیتالله موحدی کرمانی، آقای عبدوس و... در جلسات حضور پیدا میکردند که پاسخ سؤالات و شبهات روز را به جوانان بدهند و با نگاه و زاویهای نو، مسائل دینی را برای مردم تبیین کنند. خلاصه مدتی که گذشت، مجبور شدیم از آقای توسلی اجازه بگیریم و تیغه بین دو دیوار آن خانه باغ را برداریم تا جای وسیعتری برای برگزاری مراسم و جلسات داشته باشیم. بعد از مدتی دیگر هم تصمیم گرفتیم برای جلساتمان ۵۰ عدد صندلی تاشو بخریم. موضوع را که به مرحوم توسلی گفتم، ایشان همانجا گفت پول نصف صندلیها با من! بقیهاش را هم خودمان جور کردیم و صندلیها را با قیمت مناسب، از کارخانه یکی از دوستان که در خیابان سیروس مغازه هم داشت، خریداری کردیم. نفس وجود هیئتی با استفاده صندلی نیز یکی دیگر از نقاط قوت جلساتمان شد!
هزینههای هیئت را چطور تأمین میکردید؟
در آن زمان دیگر کارگاه تراشکاریام را راهاندازی کرده بودم و درآمد داشتم. این را بگویم که هیچکدام از سخنرانها روی انگیزه دینی و انقلابیای که داشتند، هیچ هزینهای از ما نمیگرفتند. ما فقط هزینه رفت و آمد آنها را تقبل میکردیم، اما به هرحال هزینه پذیرایی و وسایل فنی هیئت، مثل خرید آمپلی فایر، پرچم و پارچههای مخصوص ایام عزا و شادی اهل بیت (ع) و هزینههای مشابه همیشه وجود داشت که عمدتاً بنده آن را تأمین میکردم.
واکنش مردم عادی شهر دماوند به جلسات شما چه بود؟
به دلیل نوع متفاوت برگزاری جلسات و به ویژه صحبتهای علمی و عمیق سخنرانهای آن کمکم آوازه جلسات ما در شهر دماوند پیچید. از یکسو دستگاه امنیتی نسبت به ما حساس و از سوی دیگر توجه بزرگان حسینیهها به سوی برنامههای ما جلب شد. یعنی مسئولان حسینیهها کم کم شروع کردند به دعوت از برخی از سخنرانان انجمن در مناسبتهای مذهبی. مثلاً آیتالله امامی کاشانی بسیار مورد اقبال مردم در این حسینیهها قرار گرفتند. چون نوع عزاداری و سینهزنی هیئت انجمن کاوشها با برنامه دیگر هیئتها و حسینیههای دماوند تفاوت داشت، خیلی مورد توجه مردم قرار میگرفت. مثلاً نوحههایی که ما در مراسم سینهزنی میخواندیم چنان سیاسی بود که بعضیها به وحشت میافتادند!
اخبار مبارزه، چطور به شما میرسید و چگونه پخش میشد؟
جلسات خصوصیتری بود که در منزل شخصی ما در تهران برگزار میشد. من یادم است که نوار اولین سخنرانی حضرت امام (ره) بعد از ماجرای فیضیه در فروردین سال ۴۲، از طریق آقای علی اصغر توسلی برادر حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا توسلی [از اعضای ارشد دفتر امام و مسئول پاسخگویی به سؤالات شرعی ایشان]، به دست ما رسید. ما آن نوار را آوردیم و در جلسهای که در منزل ما (که آن موقع در سرچشمه تهران بود) منعقد شد، با تعدادی از دوستان مثل آقایان حسین شریعتمداری و مرتضی الویری گوش دادیم. یعنی بعد از شروع نهضت و از اواخر سال ۴۲ که رسماً جلسات هیئت انجمن کاوشهای دینی و علمی در دماوند برگزار میشد، جلسات خصوصیتری هم بود که در آن از مسائل و اخبار مبارزه به صورت مستقیمتر مطلع میشدیم.
باتوجه به اسنادی که بعدها از ساواک درباره جلسات انجمن کاوشها به دست آمد، آیا میدانستید تجمعات هیئت تحت نظر سازمان امنیت است؟
در جلسات ما، مخبر محلی ساواک حضور داشت و ما هم این را میدانستیم. اینها به عنوان مستمع معمولی میآمدند در جلسه مینشستند و گزارش فعالیتهایمان را هم به ساواک میدادند، اما حضور آنها خللی در برنامههای ما ایجاد نمیکرد، یعنی اینطور نبود که به خاطر آنها سخنرانان حرفشان را نزنند یا بترسند و از این قبیل. البته گاهی برخورد سازمان امنیت با برنامههای هیئت، فراتر از حضور ساده یک مخبر بود. مثلاً یادم است در سال ۴۴ که ماه مبارک رمضان به زمستان افتاده بود، در جلسهای قرار شد شهید آیتالله مفتح به برنامه هیئت تشریف بیاورند. من تازه ماشین خریده بودم. عصر با ماشین به دنبال شهید مفتح رفتم و با ایشان به دماوند آمدیم. به خاطر سردی هوا و بارش برف با تأخیر و یک ساعت بعد از افطار به میدان فرامه رسیدیم. تا آمدیم از ماشین پیاده شویم و به محل جلسه برویم، یکباره آقایی جلو آمد و سلام کرد. یادم است بارانی پوشیده بود و کلاه شاپو بر سر داشت. گفت من از آقای دکتر درخواست میکنم هر فرمایشی دارند در سخنرانی شان بگویند، غیر از اینکه نباید اسمی از اعلیحضرت همایونی بیاورند! جالب است که شهید مفتح در جوابش گفت من هرچه خداوند بر زبانم جاری بکند، میگویم! یعنی نگفت که اسم شاه را میآورم یا نمیآورم. خلاصه این بنده خدا، پشت سر ما راه افتاد و آمد و در جلسه نشست. شهید مفتح آن روز هم مثل دفعات قبل، یک مبحث دینی را مطرح کرد و مفصل درباره آن توضیح داد. البته باید بگویم که مباحث دینی بود، اما اشاراتی هم به مسائل سیاسی روز داشت که اهلش متوجه میشدند.
بعد از دستگیر شدن اعضای اصلی هیئت، تغییری در برنامههای انجمن کاوشها ایجاد نشد؟
دستگیری اعضای انجمن، عمدتاً در تهران اتفاق افتاد، یعنی مثلاً آقای شریعتمداری، آقای میرزائی، آقای اسماعیلنژاد یا آقای الویری را ساواک در تهران و تحت عنوان فعالیتهای دانشجویی که در مرکز انجام میدادند، دستگیر کرده بودند. همچنین دستگیری سخنرانان انجمن، همه در تهران اتفاق میافتاد. برای همین دستگیری آنها، تغییری در برنامههای هیئت ایجاد نمیکرد. نمیدانم خداوند چه قدرتی به جمعِ دوستان ما داده بود که بعد از آن دستگیریها و رسیدن اخبار آن به اعضای هیئت، وحشتی در آنها ایجاد نمیشد. شاید در برخی مقاطع، کمی جلسات کم رونق میشد و تعداد شرکت کنندگان ریزش پیدا میکرد، اما اصلاً قطع نشد و همچنان برنامههای انجمن برقرار بود. به خصوص که در مناسبتها، پرشکوهتر هم برگزار میشد. البته این را هم بگویم که ساواک در آن سالها خیلی روی مرحوم حاج عبدالله توسلی حساس شده بود. به هرحال ایشان تاجر بزرگی بود و یک خیر بسیار معروف. عمده فعالیتهای ایشان هم در شهر قم متمرکز بود. ایشان فعالیتهای خیریهای خود را از بازسازی و ساخت مساجد رودهن و دماوند شروع کرد و بعد با ساخت مساجد و مدارس گوناگون در شهرها و روستاهای مختلف کشور ادامه داد. مثلاً ایشان نقش بسیار مهمی در ساخت مکتب توحید که همان حوزه علمیه خواهران قم - که الان معروف به جامعة الزهرا (س) است- داشت.
خانم زهره صفاتی در کتاب خاطراتشان (از تبار خورشید)، توضیحات مفصلی درباره نقش ایشان در ساخته شدن مکتب توحید دادهاند...
بله. به هرحال ساواک در آن مقطع، مرحوم حاج عبدالله را به خاطر حمایت و ارتباط با انجمن اذیت میکرد، اما باید بگویم که بعد از سال ۵۵، برنامههای ما قدری تغییر پیدا کرد، یعنی به خاطر ارتباطات بیشتری که با رهبران نهضت در تهران و مبارزان سرشناس پیدا کرده بودیم، فعالیتهای سیاسیمان پررنگتر شد. به ویژه در سال ۱۳۵۵. ش و بعد از آزادی آقای حبیبالله عسگراولادی از زندان، ایشان ۱۵ روز یکبار به دماوند میآمدند و در یک جلسه خصوصیتر که در منزل برخی از افراد تشکیل میشد، صحبت میکردند. این جلسات گاهی در همان خانه قدیمی ما برگزار میشد و گاهی در منزل آقای نمازی در محله قاضی. این مجامع را به دو دلیل خصوصیتر برگزار میکردیم، یکی برای مراعات مسائل امنیتی و دور بودن از مزاحمتهای ساواک و دیگر اینکه جا در منازل کم بود و نمیشد همه جوانان انقلابی را دعوت کنیم. سخنان آقای عسگراولادی، کاملاً رنگ سیاسی داشت و اخبار زیادی از مسائل مبارزه و حضور امام در نجف را برای ما نقل میکردند.
در زمستان ۵۷ و روزهایی که به بازگشت امام خمینی منتهی میشد، برنامههای هیئت چگونه بود؟
با فرارسیدن سال ۵۷، دیگر به شکل رسمی، عمده اعضای اصلی انجمن کاوشها شدیداً درگیر مسائل انقلاب شده بودند. تعدادی از اعضا هنوز در زندان بودند، تعدادی از ایران خارج شده و بقیه هم مشغول کارهای مبارزه، مثل تکثیر و توزیع اعلامیه و نوار و کارهای اینچنینی بودند. برای همین، جلسات انجمن نامنظم شده بود. نه که جلسات اصلاً برگزار نشود، بلکه جلسات به شکل پراکنده و برای برنامههای مبارزه، تشکیل میشدند.
خودتان نیز در کار تکثیر اعلامیه و پیامهای امام بودید؟
بله. برایتان از اوایل دی سال ۵۷ که حضرت امام در نوفل لوشاتو تشریف داشتند، یک خاطره بگویم. ایشان در آن مقطع، پیام جدیدی را صادر فرموده بودند که ما باید این پیام را به شکل اعلامیه تکثیر میکردیم. در آن دوره ما یک دستگاه تکثیر خریده بودیم و آن را در باغ قلعه پای دماوند، مخفی کرده بودیم. من در ساعت ۵ بعدازظهر، با چند نفر که از بین شان فقط آقای دکتر محمود صفری و آقای هادی رهنما به خاطرم مانده است، مشغول کار شدیم. در آن روز، برف شدیدی هم میبارید. ما آنقدر سرگرم انجام کارهای تکثیر اعلامیه و بستهبندی آنها بودیم که کاملاً از بارش برف و وضعیت آن جاده خاکی غافل شدیم. در ساعت ۷ شب، کار تکثیر ۵۰۰ اعلامیه تمام شد و با خود گفتیم که سریع اینها را برای توزیع به تهران برسانیم. وقتی از باغ بیرون آمدیم، دیدیم به قدری برف آمده که نمیتوانیم ماشین را تکان بدهیم! آن موقع من یک بنز آلبالویی رنگ ۹۰ داشتم و ۵۰۰ اعلامیه را در این ماشین جای داده بودیم که به تهران ببریم، اما حالا نه زنجیر چرخ داشتیم و نه میدانستیم چطور باید این ماشین را که بکس و باد میکرد، تا جاده اصلی بکشانیم. من آنجا، واقعاً وحشت کردم. یک ماشین بنز در یک جاده خاکی آن هم پر از اعلامیه، در آن شب تاریک برفی میتوانست برای مأموران یک طعمه بسیار خوب باشد. یعنی اگر یک مخبر ساواک خبری میرساند که مورد مشکوکی در پاقلعه هست و مأموران سراغ مان میآمدند، کار همه ما تمام بود! خلاصه در آن شرایط، آقای دکتر صفری تنها و در آن برف شدید، از دره حسن پایین رفت و مدتی بعد با چند نفر از فامیلهایشان برگشت. بعد ما چند نفر با کمک اقوام آقای صفری، ماشین را اینقدر هل دادیم تا رسیدیم به تختی جاده که نزدیک باغ پدر آقای روحالله میرزائی بود. سریع سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، اما آن بخش از جاده در قسمت سرازیری بود و با سُر خوردنهای مدام ماشین در برف، آن را طی کردیم تا به جاده اصلی رسیدیم. دیگر از آن قسمت به بعد، مقدار زیادی خیالمان راحت شد که خطر از بیخ گوشمان گذشته است!
در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و هنگام بازگشت امام خمینی به ایران، در کجا و به چه کاری مشغول بودید؟
از یکی دو هفته پیش از این رویداد، در کمیته استقبال از حضرت امام فعال بودیم. در آن مقطع منزل ما نزدیک مدرسه رفاه و در خیابان معاون السلطنه قدیم و شهید دیالمه فعلی بود. وقتی مطلع شدیم که شورای انقلاب تصمیم گرفته است مدرسه رفاه محل اقامت حضرت امام باشد، فعالیت ما در این مدرسه بیشتر شد. به خاطر دارم برای انجام هماهنگیهای بیشتر و پیشبرد کارها، احتیاج به یک خط تلفن دیگر پیدا کردیم. رفتم ۸۰۰ متر سیم خریدم و تلفن منزل را با سیمی ۸۰۰ متری تا مدرسه رفاه کشیدیم! اول قرار بود روز یکشنبه پنج بهمن، امام به ایران تشریف بیاورند که به خاطر بستن فرودگاهها به دستور شاپور بختیار، این برنامه عملی نشد. برای روز پنج بهمن، ما مجموعهای از بازوبندهای سفیدرنگ را برای گروه انتظامات مراسم استقبال درست کرده بودیم، اما بعد از انجام نشدن پرواز امام در آن روز، فکر کردیم که رنگ بازوبندها لو رفته و دوباره باید برای هفته بعد و روز ۱۲ بهمن، تعداد دیگری بازوبند با رنگ سبز تهیه کنیم. البته در روز بازگشت حضرت امام، آنچنان استقبالی از ایشان شد که همه آن برنامهریزیها و پیشبینیها به هم ریخت! یعنی من به چشم خود دیدم که ماجرای مراسم استقبال از حضرت امام از جای دیگری هدایت میشود و ما دست خدا را در آن واقعه دیدیم! روز پرشکوه و بینظیری بود.